با من همراه باش

عزیزم ... گر زیستن می خواهی با من همراه باش

گر میخواهی ، از هم جدا نشویم

همراهم باش ... تا با بودن در کنارت اعتماد به نفس داشته باشم،

در بهار شادیهای زندگی و مرگ

همراهم باش  ....اگر روزی از روزها

با دشمن رویرو شده و مقابله کردم !

همراهم باش ...اگر طناب اعدام بمن گفت :

"سجده کن ، تو را خفه نمیکنم !" و نعره زدم – نه-

 

                 ***

 

همراهم باش ... در صعود راه سعادت

در بی خوابی و رنج و مشقت و سختیها

 همراهم باش ... تا باهم برویم و خورشید را در

اعماق تاریکی ابر سیاه بیرون کشیم !

آن روز گذشت ، تو را بنشانم ...

و شباهنگام در اتاق خواب بیابمت !

 

            ***

همراهم باش ... هر چند تا امروز با من بوده ای

در شنای در دریای رنجهای بی سر و ته

همراهم باش ... سوگند  گر خسته شوی

بنشینی ، در راه صعود به قله

تنهایت می گذارم و دست از دور گردنت بر می دارم

چگونه من کاروان را به خاطر زن رها می کنم

 

این یکی از شعرهای آزاد منش و آزاد مرد کردستان استاد عبدالله په شیو است که در دهه شصت میلادی قرن بیست آن را سروده است و من آنرا در سال 2002 به فارسی بر گردانده ام